در بيان غارت نمودن لشكر، خِيام حرم را
«در بيان غارت نمودن لشكر، خِيام حرم را»

چون لشكر از كار حضرت امام حسين(عليه السّلام) پرداختند آهنگ خِيام مقدسه و سَرادق اهل بيت عصمت(علیهم السلام) نمودند و در رفتن از هم سبقت مى كردند، چون به خِيام محترم رسيدند مشغول به تاراج و يغما شدند و آنچه اسباب و اثقال بود غارت كردند و جامه ها را به منازعت و مغالبت ربودند و از وَرِس و حُلّى و حُلَل چيزى به جاى نگذاشتند و اسب و شتر و مواشى آنچه ديدار شد ببردند، و تفصيل اين واقعه شايسته ذكر نباشد.
به هر حال ؛ زنها گريه و ندبه آغاز كردند و احدى از آن سنگدلان دلش به حال آن شكسته دلان نسوخت جز زنى از قبيله بكربن وائل كه با شوهر خود در لشكر عمر سعد بود چون ديد كه آن بى دينان متعرض دختران پيغمبر(صلى اللّه عليه وآله وسلّم) شده اند و لباس آنها را غارت و تاراج مى كنند دلش به حال آن بينوايان سوخت شمشيرى برداشت رو به خيمه كرد و گفت :
يا آلَ بَكْربْن وائِل اَتُسْلَبُ بَناتُ رَسُولِ اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم ؟!
اى آل بكربن وائِل! آيا اين مردانگى و غيرت است كه شما تماشا كنيد و ببينيد كه دختران
پيغمبر را چنين غارتگرى كنند و شما اعانت ايشان نكنيد؟
پس به حمايت اهل بيت(علیهم السلام) رو به لشكر كرد و گفت:
لا حُكْمَ اِلا للّهِ يا لَثاراتِ رَسُولِ اللّهِ.
شوهرش كه چنين ديد دست او را گرفت و به جاى خودش برگردانيد. راوى گفت : پس بيرون نمودند زنها را از خيمه پس آتش زدند خيمه ها را.
فَخَرَجْنَ حَواسِرَ مُسْلَباتٍ حافِياتٍ باكِياتٍ يَمْشينَ سَبايا فى اَسْرِ الذِّلَّةِ. (۱)
و چه نيكو سروده در اين مقام صاحب(معراج المحبة) اَسْكَنَهُ اللّهُ فى دارِ السَّلام :
** چُـو كـار شــاه لـشـكــر بـر سـر آمد **
** سـوى خـرگـه سـپـه غــارتـگـر آمد **
** بــه دســت آن گـــروه بــى مـــروّت **
** بـه يــغــمـا رفــت مــيــراث نــبــوّت **
** هـر آن چيزى كه بُد در خـرگه شـاه **
** فــتـاد انــدر كـف آن قـــوم گــمــراه **
** زدنـد آتــش همه آن خـيـمـه گـه را **
** كه سـوزانـيـد دودش مـهر و مه را **
** به خرگه شد محـيط آن شـعـلـه نـار **
** همى شد تا به خـيــمـه شاه بـيـمـار **
** بــتــول دومــيــن شـــد در تـــلاطـــم **
** نـمـودى دسـت و پاى خويـشـتـن گم **
** گهى در خـيــمـه و گاهى بـرون شد **
** دل ازآن غصه اش درياى خون شد ** (۲)
حُمَيْد بن مُسلم گفته كه ما به اتفاق شمر بن ذى الجوشن در خِيام عبور مى كرديم تا به حضرت على بن الحسين(عليهماالسّلام) رسيديم. ديديم كه در شدّت مرض و بستر غم و بيمارى و ناتوانى خفته است و با شمر جماعتى از رجّاله بودند گفتند: آيا اين بيمار را بكشيم ؟ من گفتم : سبحان اللّه! چگونه بى رحم مردميد شماها، آيا اين جوان ناتوان را هم مى خواهيد بكشيد؟ همين مرض كه دارد شما را كافى است و او را خواهد كشت؛ و شرّ ايشان را (۳) از آن حضرت برگردانيدم . پس آن بى رحمان پوستى را كه در زير بدن حضرت امام سجاد(علیه السلام) بود بكشيدند و ببردند و آن جناب را بر روى در افكندند.
اين هنگام عمر سعد در رسيد، زنان اهل بيت(علیهم السلام) نزد او جمع شدند و بر روى او صيحه زدند و سخت بگريستند كه آن شقى بر حال آنها رقّت كرد و به اصحاب خود فرمان دا كه ديگر كسى به خيمه زنان داخل نشود و آن جوان بيمار را متعرّض نگردد. ابن سعد لشكر را گفت كه هر كس آنچه ربوده به ايشان ردّ نمايد، سوگند به خدا كه هيچ كس امتثال امر او نكرد و چيزى ردّ نكردند. پس اِبْن سعد جماعتى را امر كرد كه موكّل بر حفظ خِيام باشند كه كسى از زنها بيرون نشود و لشكر هم متعرض حال آنها نگردند، پس روى به خيمه خود آورد و لشكر را ندا در داد كه:
مَنْ يَنْتَدِبُ لِلْحُسَيْنِ؟
كيست كه ساختگى كند و اسب بر بدن حسين(علیه السلام) براند؟
ده تن حرام زاده ساختگى مهيّا اين كار شدند و بر اسبهاى خود برنشستند و بر بدن شريف حضرت امام حسین(علیه السلام) بتاختند و استخوانهاى سينه و پشت و پهلوى مبارك حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) را در هم شكستند و اين جماعت چون به كوفه آمدند در برابر ابن زياد ملعون ايستادند، اُسَيْد بن مالك كه يكى از آن حرام زاده ها بود خواست اظهار خدمت خود كند تا جايزه بسيار بگيرد اين شعر را مُفاَخَرةخواند:
نَحْنُ رَضَضْنَاالصَّدْرَبَعْدَالظَّهْرِ
بِكُلّ يَعْـبوُبٍ شَديد الا سْرِ (۴)
ابن زياد گفت چه كسانيد؟ گفتند: اى امير! ما آن كسانيم كه امير را نيكو خدمت كرديم ، اسب بر بدن حسین(علیه السلام) رانديم به حدّى كه استخوانهاى سينه او را به زير سُم ستور مانند آرد نرم كرديم؛ ابن زياد وَقْعى برايشان نگذاشت.
(۱) (بحارالانوار) 45/58.
(۲) (معراج المحبة ) ص 93، چاپ محمد على انصارى ، سال 1357 شمسى .
(۳) صاحب (روضة الصفا) گفته كه بعضى گفته اند: عمر سعد هر دو دست او را يعنى شمر را گرفته گفت : از خداى تعالى شرم ندارى كه بر قتل اين پسر بيمار اقدام مى نمائى ؟ شمر گفت : فرمان عبيداللّه صادر شده كه جميع پسران حُسين را بكشم و عُمَر در اين باب مبالغه كرد و شمر از آن فعل قبيح و امر شنيع دست باز داشته امر كرد تا آتش در خيمه هاى اهل بيت مصطفى زدند.
(۴) (بحارالانوار) 45/59.
**اللّهم عجّل لوليک الفرج**